خیلی سعی کردم که بتونم جلوی خودم رو بگیرم و چیزی ننویسم . اما بعضی چیزا قبول کردنش سخته بعضی ها غیر ممکن .

این یکی واسه من غیر ممکن بود . بد جوری دلم شیکست . خیلی بد . چار پنج روز پیشا یکی رو دیدو که خیلی حالش گرفته بود

 بهش گفتم : دلت رو دست کسی بده که اگه شیکستش برای بار آخر باشه . منظورم این بود که بعد از اون دیگه از دل سپردن

 منصرف بشی و دیگه دلتو به کسی ندی . فکر کردم این دیگه اخرشه . اما دلم یه جوری شیکست که دیگه چیزی واسه دوباره

 شیکستن نمونده . شاید چون خودم مقصر بودم . شایدم چون یکی که اونقدر دوسش داشتم که برام من و اون نداشت .

ولی بدجوری شیکست . یادمه خیلی وقت پیشا خیلی چیزا رو دوس داشتم . خیلی آرزو . یه عالمه هدف . اما این اواخر دو تا

چیز می خواستم . فک می کردم اگه اولی نشد حتما دومی می شه . حالا نیگاش کن . دیگه کسی نمونده که چیزی دلش بخواد .

 لعنت به من اگه قبل از مردن تسلیم بشم . نه واسه اینکه عاشق کار سختم . یا واسه ارزشش . یا واسه اینکه عادت دارم

شیپورو از سر گشادش بزنم . واسه اینکه مردن اسونه . اما موندن شکنجس . 

چشامو که وا کردم داشتم را می رفتم ـ یه خط سفید وسط جاده 

ـ من که ماشین نیستم که چراغ داشته باشم ـ این خطه هم هی گم میشه
 
ـ جاده تاریکه ـ کنارمو نمیبینم ـ خیلی مبهم از روبرومم چیزی معلوم نیست .

 یادم نمی آد ـ هیچی از پشت سرم و قبلاُ تو ذهنم نیست ـ شایدم هیچوقت بهش نیگا نکردم . 

 نمیدونم از اول داشتم همین طرفی میرفتم ؟  شایدم قبلاُ اون طرفی

ـ من فقط همین خط وسط جاده یادمه . چیزی از قبل اون یادم نیست ـ شایدم اون طرفم مثل این طرف فقط همین بوده ...

 یادم نیست کی شروع کردم راه رفتن رو ـ اما می دو نم اگه راه نرم دیگه نیستم ـ من الآن یه کسی ام . همون که داره را میره

 ـ هیچی نمی بینم ـ هرچی میدونم تصورات خودمه ـ شاید من یه دیوونم که توی یه بیمارستان بستن به یه تخت

و دارم تو ذهن خودم زندگی میکنم ـ شایدم بنزین ماشینم تموم شده بود پیاده شدم بنزین پیدا کنم . پس چرا بنزین همرام نیست؟

 خوب شاید همنوز پیدا نکردم ـ اما ظرف خالی هم ندارم .شایدم اصلاُ ماشین ندارم . 

 من فقط میدونم که دارم راه می رم .ـ شایدم نمیرم . اما آخه ضربه های پاهامو زیر تنم احساس میکنم . 

 اما همش فقط همینا جلومه . دوتا سیاهی وسطشم یه خط سفید که همینجور ادامه داره .

شایدم فقط دارم درجا پاهامو تکون می دم .ـ فقط این پا اون پا می کنم . آره  . حتما ُ منتظرم . منتظره ..... ؟

خب شاید پشت در اتاق عملم ـ منتظرم ببینم نتیجه چی میشه .

شایدم پشت در توالتم ... اما توی سف که می دونم نیستم ـ خب این خوبه ٫ پس حالا دیگه نوبت خودم میشه .

غمگین

دلم می خواد افسار مخم رو ول کنم که هر جا دلش می خواد بره . غمگینم . شده یه کاری رو بخوای بکنی اما ازش خوشت نیاد ؟ باید چیزا ای رو که ازشون بدم می اد و ازشون فراریم واسه کسی که دوسش دارم توضیح بدم اعتراف اصلا کار آسونی نیست  . اما به هر حال  هر دوشون توی زندگی من حقیقت دارن و دیگه وقتشه با هم روبرو بشن . دلم می خواد از یه چیزا دیگه حرف بزنم اما نمیشه . خودت که میدونی...
 برای دوس داشتن صداقت لازمه . تا الآنم که این راز ها رو حفظ کردم کار خوبی نبوده . ایدم بوده . من به تننهایی عادت داشتم . دوسش داشتم . با تنهایی راحت بودم . حالا با تنهایی راحت نیستم . نمی دونم . شاید همه چیز تغییر باید بکنه . من بالاخره باید بتونم تصمیم رو بگیرم . اگه هنوزم می خوام تنها باشم . پس تنها باشم . اگرم دیگه نمی خوام یا نمی تونم .
پس باید خودم رو تغیر بدم وبا این شرایط تتبیغ پیدا کنم . پس حق داشتن راز ندارم .مگه نه؟
آخه رازا منم که مث بقیه نیست ... حتی شنیدنشونم سخته .... چه برسه به باور کردن.
نکنه این خودش از هم دورمون کنه؟ شایدم نکنه .. اینجاش دیگه گردن من نیست .
من وظیفه دارم که بگم اگه باور نکر ........بازم تنها میشم . اما دیگه کامل نیستم . اگرم کرد شاید یه زندگی جدید که با تنهایی فرق میکنه . شاید لذتبخش تر ....شایدم خوشبخت تر...