بیا من رو فراموش کنیم . بیا دست از سر من ورداریم هم من هم تو دست از سرم ورداریم .می خوام برم .چرا فکر میکنیم که من مجبور این همه اراجیف رو بپذیرم ؟ شایدم پذیرفتنی باشن اما برای من که نه . من نمی خوام بازی کنم . این بازی من نیست . چرا شروع کنم ؟ چرا من رو گول میزنی که  شروع کردم و نمی تونم ولش کنم ؟ اگه شروع کرده بودم پس چرا میتونم ولش کنم ؟  بیخودی زور نزنیم من هیچوقت این بازی رو تائید نمی کنم . بازی کوفتی مضخرف . برای چی باید توی بازی باشم ؟ چرا نمی تونیم تحمل کنیم که من توی بازی و توی بدبختیش شریک نباشم؟

    توی دنیا کلی بازی مختلف هست . برای سرگرمی برای پول برای خیلی چیزا . بازی با کارت با توپ با کوفت با هرچی . بعضی وقتا میدونی که بازی میکنی . میدونی کی شروع کردی میدونی که یه موقع تمومش میکنی . بعض وقتا یادت نیست کی اومدی تو بازی و کی قوانینشو یاد گرفتی ولی سعی میکنی خوب بازی کنی و قوانین بازی میشن ارزشای تو . بعضی وقتام توی بازی هستی و داری بازی میکنی و قوانین بازی شدن ارزشات اما نمیدونی داری بازی میکنی . همش فقط یه بازیه . میشه توش نبود و کارای دیگه کرد . میشه توش طبقه بندی نشد . منم توی بازی نیستم . من نوی بازی دنیا نیستم . این گنده ترین بازیه . من اما توش نیستم . یادمه که بودم . اما بازی بود . منم اومدم بیرون . همتون تعجب کردین . فک میکنین من امتیازامو از دست دادم و حالا واسه لج بازیمیگم بازی رو قبول ندارم .نه . من بازی رو قبول دارم اتفاقا من قبول دارم که بازیه اما شما ندارین . چون بازی بود من تونستم بیام بیرون اگه حقیقت بود که نمی تونستم . ...............

.....تکه هایی از مقدمه ی کتاب پرواز دیوانگی....

    من خداوند خدای من هستم و من خداوند  خداوندگار خودم را میپرستم . من خود را میپرستم . ما یک روز تصمیم گرفتیم که خودمان را بیآفرینیم . نه مثل دو چیز جدا از هم و نه مثل دو چیزه با هم بلکه مثل یک چیزه یک تکه .ما تکه تکه نیستیم . نه من و نه خدای من چیزی جدای از هستی نیستیم . خواستیم و شد .

تو باید شعر خودت را داشته باشی .در این جهان جشنی برپاست موسیقی آن در افلاک پر است و گوش فلک را می نوازد . صدای همهمه و رقص و شادی این جشن همه جا شنیده میشود. این جشن جشن توست . جشنی که به مناسبت بودن تو برپاست . فقط برای بودن و نه برای چیزی بیشتر.من این موسیقی را گوش کردم و شعر آن شد شعر زندگی من . تو هم موسیقی  خودت را بشنو و به شعر آن گوش کن .


  من هیچکس نیستم من را از خداوندم جدا نکنید من هیچ چیز نیستم وجودم وابسته به وجود خداوندم است من را از او جدا ندانید .من مستقل از او وجود ندارم بلکه به صورت بخشی از وجود خداوندم موجودم .

  سعی نکنید من را طبقه بندی کنید من در این جهان فقط یکی هستم .هیچ قفسه ای از کلکسیون شما جای من نیست . من خودم هستم .کلکسیون خودم .جای من همانجائی است که خدایم در آن باشد .من و خدا هر دو یکی هستیم یک جا هستیم با هم میخوابیم با هم بیدار میشویم با هم میرقصیم با هم فکر میکنیم با هم عشق می کنیم .


من مکتبی ندارم . قبل از من هیچکس در راه من راه نرفته و پشت سرم نیز کسی نخواهد آمد . به من نگاه نکنید . من فانوس نیستم . من نور نیستم . من دیوانه ام

هیچ کس

یا

شاید که تو .....یادت باشه اون بچه رو ..

که آروم تو خیابون..... نشسته زیر بارون...

گوشی نداره واسه شنیدن.. ولی حرف زیاده ....واسه گفتن....

شیکم گرسنه.... لباس پاره ...

اون خوب میدونه.... که سختی چطوره...

 دیگه شده خسته...... کنج دیوار نشسته.....

 تو خودشه.... چشماشو بسته....

 داره فک میکنه به چیزا ای که.. تاحالا میخواسته.......

 اشگ از گونه هاش ..پائین میاد آهسته......

 یه ماشین رد میشه میپاشه گل.......

 لباس دیگه ای نداره اینه مشگل.....

 بلند میشه آروم.. آروم... قدم میزنه توی کوچه ها.....

 صورت خیسشو... پاک میکنه با دستاش حالا......

با یه لبخند کوچیک میشه شاد......

 با خودش میگه.. اینه چیزی که خدا به من داد.........

 یه قلب ساده ..........اینه چیزی که خدا بهش داده ....

 یه قلب ساده.......

 شاید بخوای کمکش کنی.......... ولی دیگه خیل دیره ....... 

                 
  .http://www.hich-kas.com( حقوق این متن مطعلق به هیچ کس است) .