-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 آبانماه سال 1384 02:00
خیلی سعی کردم که بتونم جلوی خودم رو بگیرم و چیزی ننویسم . اما بعضی چیزا قبول کردنش سخته بعضی ها غیر ممکن . این یکی واسه من غیر ممکن بود . بد جوری دلم شیکست . خیلی بد . چار پنج روز پیشا یکی رو دیدو که خیلی حالش گرفته بود بهش گفتم : دلت رو دست کسی بده که اگه شیکستش برای بار آخر باشه . منظورم این بود که بعد از اون دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 20:48
چشامو که وا کردم داشتم را می رفتم ـ یه خط سفید وسط جاده ـ من که ماشین نیستم که چراغ داشته باشم ـ این خطه هم هی گم میشه ـ جاده تاریکه ـ کنارمو نمیبینم ـ خیلی مبهم از روبرومم چیزی معلوم نیست . یادم نمی آد ـ هیچی از پشت سرم و قبلاُ تو ذهنم نیست ـ شایدم هیچوقت بهش نیگا نکردم . نمیدونم از اول داشتم همین طرفی میرفتم ؟ شایدم...
-
غمگین
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 01:00
دلم می خواد افسار مخم رو ول کنم که هر جا دلش می خواد بره . غمگینم . شده یه کاری رو بخوای بکنی اما ازش خوشت نیاد ؟ باید چیزا ای رو که ازشون بدم می اد و ازشون فراریم واسه کسی که دوسش دارم توضیح بدم اعتراف اصلا کار آسونی نیست . اما به هر حال هر دوشون توی زندگی من حقیقت دارن و دیگه وقتشه با هم روبرو بشن . دلم می خواد از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 16:55
بیا من رو فراموش کنیم . بیا دست از سر من ورداریم هم من هم تو دست از سرم ورداریم .می خوام برم .چرا فکر میکنیم که من مجبور این همه اراجیف رو بپذیرم ؟ شایدم پذیرفتنی باشن اما برای من که نه . من نمی خوام بازی کنم . این بازی من نیست . چرا شروع کنم ؟ چرا من رو گول میزنی که شروع کردم و نمی تونم ولش کنم ؟ اگه شروع کرده بودم...
-
.....تکه هایی از مقدمه ی کتاب پرواز دیوانگی....
شنبه 8 مردادماه سال 1384 11:15
من خداوند خدای من هستم و من خداوند خداوندگار خودم را میپرستم . من خود را میپرستم . ما یک روز تصمیم گرفتیم که خودمان را بیآفرینیم . نه مثل دو چیز جدا از هم و نه مثل دو چیزه با هم بلکه مثل یک چیزه یک تکه .ما تکه تکه نیستیم . نه من و نه خدای من چیزی جدای از هستی نیستیم . خواستیم و شد . تو باید شعر خودت را داشته باشی .در...
-
هیچ کس
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 00:00
یا شاید که تو .....یادت باشه اون بچه رو .. که آروم تو خیابون..... نشسته زیر بارون... گوشی نداره واسه شنیدن.. ولی حرف زیاده ....واسه گفتن.... شیکم گرسنه.... لباس پاره ... اون خوب میدونه.... که سختی چطوره... دیگه شده خسته...... کنج دیوار نشسته..... تو خودشه.... چشماشو بسته.... داره فک میکنه به چیزا ای که.. تاحالا...
-
به درک
سهشنبه 24 خردادماه سال 1384 02:40
*خودم رو بابت این خود سانسوری میبخشم . آخه خوب نیست کلمات رکیک اینجا گفت اما کلا بگم که عنوان این مطلب ترجمه ی بی ادبانه ی عنوان فعلی بوده . به درک* . نمی دونم من بی غیرت یا بی خیالم یا احمقم . اما نمی دونم چرا وقتی چیز ها ای که حتی از فکر کردن بهشون میترسم برام اتفاق می افتن من ککم هم نمیگزه . اینو اولین بار وقتی چند...
-
تا حالا مردی؟
جمعه 13 خردادماه سال 1384 21:53
وای مردن چه کیفی میده . دلم مرگ میخواد فکر کن عقلت بهت میگه مردن رو عشق است احساست میگه بزن بریم دیوونه بازی اما خودت مجبوری مثل احمق ها تو این دنیای کوفتی ادای بقیه رو در بیاری . لعنتی ه مضخرف . اصلا من دیوونه رو چه به این کارا . یکی نیست بگه الاق خوب خود گوسفندت خودتو گیر انداختی . به درک حالا . فعلا از همه چی شاکی...
-
هیچی
سهشنبه 20 مردادماه سال 1383 00:34
ای با با.. موندیم توی این دنیا که حقیقت چیه؟ اگه این نیست اون هم نیست اون یکی هم نیست . و چیز دیگه ای هم نیست . و هم زمان میدونیم که حقیقتی هست. پس آخر ش چی؟ اصلا باید کاری بکنیم ؟ یا اینکه فرقی نمیکنه که بشینیم دنیا رو نیگا کنیم یا اینکه بریم یه کارائی بکنیم و یکی های دیگه ما رو نیگاه کنن؟ چه فایده داره از گریه هام و...
-
به درک
شنبه 16 خردادماه سال 1383 20:19
همه ی دنیابره به درک. من کار خودم رو میکنم. همه من رو کنار بذارن. من برای رفتنشون گریه نمیکنم.من خدای خودم رو دارم. من به هیچ کس نیاز ندارم. پس وقتی من رو تنها میگذارین دلتون برام نسوزه. من به شما احتیاجی ندارم. اگه حقیقتش رو بخواین من اصلا هیچ احتیاجی ندارم. من خداوند خدای خودم رو دارم.اگر امشب بمیرم هیچ تاسفی در کار...
-
تولد
شنبه 16 خردادماه سال 1383 15:12
اگر خنده دار است .. به من بخندید. اگر مسخره شده ام مرا مسخره کنید. نمیدانم چه بگویم. من امروز دوباره متولد شدم. شاید بهتر است بگویم بار دیگر متولد شدم. خودم هم باورم نشد. به من گفت بلند شو خودت بلند شو و من پوزخندی زدم و اعتنا نکردم. ولی چیزی در من تغییر کرد. من حقیقتا باز متولد شدم و فرصتی دوباره یافتم. زمانی که به...
-
چرت و پرت مثل همیشه
شنبه 2 خردادماه سال 1383 16:46
مدتی هست که من خیلی کم مینویسم. راستش می خواستم در مورد خوشی و شادی بنویسم ولی تمام مدت توی این دو سه ماه اخیر غمگین بودم. تصمیم گرفتم حقیقت رو بنویسم. حقیقت احساسم. برای همین تیکه نوشته های این مدت رو براتون مینویسم . دخترکی سرخوش امروز به من ایراد میکند که چرا در نوسان راه میروی و تاپ میخوری مثل پاندول...
-
چی؟
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1383 02:27
خدایا شکرت به خاطر این درختی که زیر سایش نشستم . اینجوری نور آفتاب چشمم رو نمیزنه. وقی تو سایه ی این درخت نشستم نور آفتاب آرامشم رو به هم نمیزنه میتونم تمام این دشت قشنگ رو که تو نور خورشید زیر تاق آسمون خوشگلت میرقصه نگاه کنم. درسته که این درخت نمیزاره که آفتاب معرفتت به من بتابه ولی اگر میتابید من هیچی بجز یه نور...
-
محبت
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1383 15:45
امروز روز دیگر یست و من امروز انسان دیگر ی هستم با حرف های دیگر . پس اگر به دنبال من دیروز هستی یا به فکر حرف های دیروز من٬ آنها را در من جستجو نکن. نوشته های دیروز م را دور ریخته ام . امروز برای امروز مینویسم. حرف دیروز من حرف امروز نبود . حرف امروز هم حرف فردا نیست. نیست . نیست . اگر مجالش بود تا ابد نیست را فریاد...
-
پرواز دیوانگی
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1383 20:22
دیوانگی . کلمه ای پر معنا و لذت بخش. فحشی که باعث افتخار من است که مصداق عینی اش من باشم. دیوانه . دیوانه شاد است. شادیش با معیار ما غم است و شادی ما با معیار او ماتم. دیوانه در پرواز است. او مست می وصال است و ما منگ باده ی عقل. در جهان سه راهنماست عقل ٬ عشق و نیستی . عقل تو را تا بدانجا پیش میبرد که بدانی هیچ نمیدانی...
-
تولد
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1383 01:25
در نظام وایراگی(پرهیزگاری٬خداپرستی) قانونی هست به نام قانون میله و فنر.این قانون در مورد دوران ها و مراحل حصول آگاهیه.دلم میخواد این قانون رو براتون توضیح بدم قانون بسیار جالبیه. یک فنر مارپیچ رو در نظر بگیرید که یک محور داره. ما در مسیرمون در جهت رسیدن به خدا باید روی اون محور وسط پیش بریم. اما اتفاقی که میافته اینه...
-
التماس
سهشنبه 26 اسفندماه سال 1382 22:58
غم در دل من به قدر عالمه .....غم های عالم برای من کمه..... شاید لغت درست( متنفرم) باشه. آره شاید من واقعا از همه متنفرم . از دوستام....از خانوادم از همه. من دلم خدام رو میخواد . من نمیدونم. شاید اشتباه کردم. نباید خوشحالیه اطرافیانم رو به خوشیه خودم ترجیح میدادم. من اینجا ناراحتم. هر لحظش برام شکنجس. چرا؟ چرا باید از...
-
چی تو دلشه؟؟؟؟؟؟؟؟
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1382 16:29
دلخورم. خیلی. از همه٬ از خودم. از همه بجز خدا(طبق معمول) نمیدونم چرا مردم یادشون میره محبت کنن به همدیگه. یادشون میره همدیگرو دوس داشته باشن . همدیگرو فراموش میکنن. به هم بی اعتنائی میکنن. دل همدیگرو میشگنن. آخه چرا؟ چرا بلد نیستیم یکی رو دوست داشته باشیم؟ چرا یه مدت که میگزره میگیم دیگه بسه این یارو رو باید ول کرد....
-
عشق
چهارشنبه 13 اسفندماه سال 1382 03:28
عشق ظاهر شد و آتش به همه عالم زد. من امروز عشق رو با تمام وجودم احساس کردم.عشق به خدا رو. نمیدونم چطور براتون توزیح بدم .تاحالا اینقدر خودم رو نیازمند به خدا احساس نکرده بودم. تا حالا اینقدر دلم خدا نخواسته بود.میدونی هر نیازی باعث خجالته و آدم از اینکه نیاز داره خجالت میکشه و خودشو سرزنش میکنه. ولی من امروز واقعا...
-
او با من
شنبه 9 اسفندماه سال 1382 00:33
و او با من٬و من بی دست به سوی قله می رفتیم که او از چوبدست خود شکایت کرد من بی دست دو پای چوبی خود را به او دادم و خود با سینه٬با دندان به سوی قله می رفتم واو لعنت کنان از کوه می ترسید و من بر قله ام اکنون و او را خوب می بینم که پای چوبی من را به قعر دره می کوبد تقدیم به دوست عزیزم آهو . این شعر رو برای تو میگم خیلی...
-
تنها
جمعه 8 اسفندماه سال 1382 20:10
ا حساس تنهائی خیلی شدیدی میکنم.کسی با من نیست تنهام .برای چی مینویسم؟ یادم نمیاد کسی فهمیده باشه منظورم چی بوده.من تو ایمانم تنهام.قبلا فکر میکردم اگه با همه فرق دارم لابد من اشتباه میکنم و بقیه درست میگن.آخه نمیشه که همه اشتباه کنن و فقط من درست بگم.ولی الان مدتیه که مطمئنم که واقعا میشه همه اشتباه کنن و فقط من درست...
-
آدونیس و غمش
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1382 23:30
خوب مثل اینکه من بازم مینویسم٬شاید هدفم از ساختن این جا یادم رفته بود که میخواستم دیگه ننویسم.البته فعلا نظرم اینه که بنویسم شاید بعدا ننوشتم. از این به بعد در مورد خدا و خدا پرستی مینویسم.در مورد ایمانم به خدا.در مورد سوال ها ای که شاید جواباشو فقط من میدونم٬البته شاید برای کسی مهم نباشه.من اینجا نمینویسم که کسی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 اسفندماه سال 1382 17:56
ای بابا عجب دنیا ای یه همه چیش نامربوطه هیچیش به هیچی مربوط نیست .تنها چیزی که این همه اتفاق رو به هم وصل میکنه خداس.خدا خیلی چاکریم.دیشب یه دوست خیلی عزیز بهم میگفت خدا رو وکیل کن. از اختیارت صرف نظر کن و اختیارتو بده دست خدا .بکنش وکیل خودت.وقتی اینو گفت خیلی با حرفش حال کردم.اما نزدیکای صبح که داشتم دعا میخوندم و...
-
:::::::او:::::::
یکشنبه 3 اسفندماه سال 1382 22:59
او دوئی کی پذیرد؟که در بدو حال بجز فرد قیوم یکتا٬نبود جوابه من اینه.میبینیش؟ دوباره بخونش. همینه. همین. دوئی کی پذیرد؟.موضوع همینه.حق حقه و حقیقت یکیه.وای که چقدر کور بودم تمام این مدت.خدایا شکرت. سارا نمیدونم چی شد که فکر کردی باید بهم بگی که روزه یه سکوت بگیرم اما این همون چیزی بود که باید میشنیدم.تو همون چیزیو بهم...
-
عشق
جمعه 1 اسفندماه سال 1382 21:50
در میان رقص مار شعله ها من به خود می پیچم ای فریاد می سوزد تنم با سری آتش گرفته رو به درگاه تو می آرم تا که خود را بر دره درگاه خوشرنگت بیاویزم ای تو درگاهت سرور آسمان... گر تو میخواهی بسوزم من چه نامردم اگر از شعله برخیزم
-
به سارای عزیزم
جمعه 1 اسفندماه سال 1382 17:07
من بلاگت رو خوندم .خوب بود ولی کافی نیست. من سوال دارم.نه سوال جدیدی سوالاتی از گفته های خودت. امیدوارم بهشون جواب بدی. از لطفی که به من داری و از اهمیتی که بهم میدی خیلی متشکرم. سارا تو میگی جسم انسان از گل ُفریده شد .خوب ود گل از چی آفریده شد؟آیا لازمه که هر ماده ای از ماده ی دیگه ای ساخته بشه؟اگر اینطوره در زمانی...
-
:::::::::::::::::
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1382 15:39
توضیح باید در مورد خیلی چیز ها توضیح بدم اتفاقات زیادی تو این یک هفته افتادن که خیلی مهم و تاثیر گذار بودن.ـغلط های دیکته ای رو ببخشید چون احتمالا نمیرسم از کسیخواهش کنم که درستشون کنه) اول میخوام حرف آخرمو بگم چون انقدر داره جلوم رژه میره که نمیتونم به هیچ چیز دیگه ای فکر کنم.حرفم اینه که من تا وقتی که وایراگ از تبت...
-
در جواب دوستان
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1382 15:30
ناصر میخواستم جوابتو خصوصی بدم اما با اتفاقی که افتاده دیگه فرقی نمیکنه که کی چی میگه هر کی هر طور بخواد میتونه فکر کنه و حتی لگه منو مسخره کنن یا هر چیز دیگه من ناراحت نمیشم.جوابه شما اینه: (خداوند ما رو نیافرید) این شاید عجیب باشه اما دقیق ترین جوابیه که میشه برای امن سوال داد.اگه خواستی باز سوال کن تا برات بیشتر...
-
در جواب ناصر عزیز
چهارشنبه 29 بهمنماه سال 1382 13:10
ناصر از اینکه اینجا اومدی و سوالتو پرسیدی متشکرم (چرا خدا ما رو آفرید؟) اما جواب سوال: این سوال سواله خیلی با ارزشیه که تو مکتبی که من عضوشم یک سوال اختصاصی به حساب میاد که هر کس خودش باید به جوابش دست پیدا کنه و الزاما جواب افراد مختلف به این سوال یکسان نیست در عین اینکه همه هم درست میگن.در مکتب اکنکار کسانی که بتونن...
-
چند تا توضیح
چهارشنبه 29 بهمنماه سال 1382 11:55
اول اینکه به این اقا بیریخته که عکسشو بی اجازه اینجا چسبونده به در مغازه یه ما رای ندین چون باعث آلودگی یه بصری در مجلس میشه. دوم اینکه میخواستم منبع پیغام ولنتاینو که از توی یه بلاگ بود بنویسم که وبلاگرو اسمشو گم کردم سوم اینکه از سارا برای اینکه یه دستس به سر و گوش بلاگم کشید تشکر میکنم چهارم اینکه خیلی چاکریم