تا حالا مردی؟

وای مردن چه کیفی میده .
 دلم مرگ میخواد
فکر کن عقلت بهت میگه مردن رو عشق است
احساست میگه بزن بریم دیوونه بازی
اما
خودت مجبوری مثل احمق ها تو این دنیای کوفتی ادای بقیه رو در بیاری .
لعنتی ه مضخرف .
 اصلا من دیوونه رو چه به این کارا .
یکی نیست بگه الاق خوب خود گوسفندت خودتو گیر انداختی .
 به درک حالا .
فعلا از همه چی شاکی ام .
 نمیدونم تا حالا داشتم اشتبا فک میکردم یا حالا دارم اشتبا میکنم .
خلاصه وضعیت آخر کنار دریا و خوش به حالمه .

نظرات 2 + ارسال نظر
کامیرا جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:35 ب.ظ http://www.bandarabbascity.com

چشمم داره قیلی ویلی می ره ... این چه طرز نوشتنه ؟ ... به بندرعباس سیتی هم سر بزن.

[ بدون نام ] شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:10 ب.ظ

از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جاه و جلالش نفزود از هیچ کسی نیز دو گوشم نشنید کین آمدن و رفتنم از بهر چه بود...................من هنوز منتظرپیغام شما هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد