نظر هم بدین

این بلاگ رو همین امروز زدم ٫کللی آدم اومدن تو اما نظر نمیدونم چرا نمیدن

من کیم؟

    میخام خودمو یکم معرفی کنم که بشناسینم یخورده٬آخه خودم ترجیح میدم کسی رو که باهام حرف میزنه بشناسم.
    من اسمم آدونیس ه که یه اسم آلمانیه فکرکنم و معنیش مرد جوانه.من مسیحی به دنیا اومدم اما از همون بچگی اصلا با بعضی از عقاید مسیحیا مخصوصا کاتولیک ها که خودمم جزئشمن بودم حال نمیکردم ٬اینجوری بود که خیلی دنبال دینای دیگه و عقایدشون بودم .خلاصه وضعیت همینجوریا بود تقریبا تا نه ده سالگیم.وقتی رفتم چهارم دو تا  از دوستای صمیمیم رفتن آلمان من کم کم به خاطر اونا با  یه فرقه یه شیطان پرستی آشنا شدم.اون موقع ها چون مثل الآن خیلی تنها بودم خیلی قاطی یه این قضیه شدم و کاملن مسیح رو فراموش کردم.این ماجرا پنج شیش ماه طول کشید و آخرش من حسابی قاطی کرده بودم و روزی نبود که یه بلای جدید سر خودم نیارم.مخصمصا اینکه هنوز شیطان پرستی مثل الآن مد نشده بود و کسی نمیشناخت تو ایران گروه هاشون رو.
تو همین موقع ها بود که یکی از اون دوستام خودکشی کرد و من دیگه واقعا دیوونه شدم و خیلی وضع روحیم خراب شد ٬دوست من توی دوازده سالگیش بعد از شیش ماه که شیطان پرست بود خودشو کشت.
این موقع بود که مسیح اومد دنبالم.میدونین مسیح همیشه اون آدم ها ای رو که خیلی نا امیدن یا خیلی گناه کارن واسه نجات دادن انتخاب میکنه.محبت مسیح تو دل من اونقدر زیاد شد که من حتی هنوزم واقا عاشق مسیحم.من مسیحی شدم اما کلیسا نمیرفتم چون هنوزم  نمیتونستم   خیلی از حرفاشون در مورد مادیات و گناه رو قبول کنم.
اون موقع ها من خودم رو پروتستان میدونستم و تا اول های دبیرستانم  همینجور بود.
من از طریق  یکی از دوستای بابام با یه آدمی به اسم وایراگ آشنا شدم و بعد از یه مدت رفتم پیشش و  باهام خیلی حرف زد.من پدر بزرگم رو ندیدم واسه همین وایراگ رو خیلی دوست دارم.تازه اسم پدر مادرم هم وایراگ بوده و وایراگ هم خیلی پیره و واقا شبیه بابا بزرگاس.وایراگ استاد اکنکار ه و در واقع تو ایران دومین مقام مذهبیه این مکتب به حساب میاد.وایراگ من رو با اکنکار و اکویدیا آشنا کرد که اکنکار یک مکتب آسیا ای برای شناخت خداست که پیروانش اعتقاد دارن که بیشتر پیامبر ها (از جمله بودا) از طریق این مکتب به پیامبری رسیدند و به همین خاطر تمام مذهب های خدا پرست رو قبول دارن.بعد از عضویت تو این فرقه من به شدت به اسلام علاقه مند شدم  و  خیلی در مورد اسلام اطلاعات جمع کردم.و بعد از اون هم در مورد یهودیت سعی کردم که چیزا ای یاد بگیرم وتا قبل از اینکه از اکنکار خارج بشم تقریبا هر چهار دین و عقاید اصلیشون رو و مخصوصا اینکه چطور با وجود اختلاف ظاهری همه آئین پرستش یک خدا هستند رو یاد گرفتم.
اما مشکل من با اکنکار بیشتر به خاطر تمرین های خیلی سختش و مخصوصا گیجیه خیلی زیاد بعد از تمرین های تمرکز برای اکویدیا بود.اکویدیا یکی از علوم مکتب اکنکاره که معنیه لغویش حق یابی یا دیدن حقیقته و علمیه که در اون در درجات بالا چلا(شاگرد این مکتب) میتونه مثل یک بیامبر حقایق عالم معنوی رو درک کنه و بدون احتیاج به راهنما خودش در راه خدا بیش بره که من از عهده یه مراحل اولیش هم بر نیومدم که البته یه علتش هم این بود که وایراگ واسه یاد دادن تمرکز های اکویدیا زیادی پیر  بود .
به هر حال من از اکنکار هم دو ماه پیش خارج شدم و الآن که تازه بیست ساله شدم به یک چیز با تمام وجود ایمان دارم و اون خود خداوند ه.


مسیحیت یهودیت اسلام بودا و بقیه یه مکاتب حقیقت نیستن بلکه فقط راه رسیدن به حقیقت هستند و حقیقت موجود در جهان ذ‌ات یگانه یه حضرت حقه که پروردگار و آفریننده یه جهانه و همون اهورا مزدای پادشاه (کی سوگماد)ه.  

دیوانگی

میدونین واسه رسیدن به خدا فقط یه را هس اونم راهیه که ما مردم به کسی که بره توش میگیم دیوونه.واسه رسیدن به خدا باید بیخیال مادیات بشی.باید بیخیاله دنیا بشی باید انقدر بخشنده بشی که اگه یکی خابوند بیخ گوشت بهش با مهربونی لبخند بزنیی و اوون یکی طرف صورتتو ببری جلو.باید انقدر بیخیال مادیات بشی که اگه تو خیابون مسخرت کردن ناراحت نشی و خودتم بخندی .ماسه رسیدن به خدا همینا کافی نیس!باهاس خودتو کومپلت بیخیال شی .تا وقتی خودت هستی نمیتونی خدا بشی و تا خوذا نشی به خدا نرسیدی و تا به خدا نرسی کامل نشدی.تا وقتی به خدا نرسیدی مثل یه تف سربالا تو هوا میمونی که هنوز نیفتادی تو صورت اونی که تفت کرد.
    نظرت چیه؟ یکی که کارائی رو که گفتم میکنه دیوونس؟


             حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
             
              و اندر دل آتش درا   پروانه  شو  پروانه شو

            هم خویش را دیوانه کن هم خانه را ویرانه کن

             آنگه بیا با عاشقان همخانه شو همخانه شو