چی؟

خدایا شکرت به خاطر این درختی که زیر سایش نشستم. اینجوری نور آفتاب چشمم رو نمیزنه. وقی تو سایه ی این درخت نشستم نور آفتاب آرامشم رو به هم نمیزنه میتونم تمام این دشت قشنگ رو که تو نور خورشید زیر تاق آسمون خوشگلت میرقصه نگاه کنم. درسته که این درخت نمیزاره که آفتاب معرفتت به من بتابه ولی اگر میتابید من هیچی بجز یه نور خیره کننده نمیدیدم. اگه این سایه نبود من هیچ کدوم از آفریده هات رو نمیدیدم و تو رو اصلا نمیشناختم.
 
   خدایا شکرت به خاطر این جسمی که به من دادی......

محبت

امروز روز دیگریست و من امروز انسان دیگری هستم با حرف های دیگر.
 پس اگر به دنبال من دیروز هستی یا به فکر حرف های دیروز من٬

 آنها را در من جستجو نکن. نوشته های دیروزم را دور ریخته ام

. امروز برای امروز مینویسم. حرف دیروز من حرف امروز نبود
.
 حرف امروز هم حرف فردا نیست. نیست. نیست.

اگر مجالش بود تا ابد نیست را فریاد میکردم. نیستی. نبودن.

فریاد.....................

دیوانه در پرواز
.....

امروز
رها . دیروز اسیر فردا .... کاش فردا هرگز نیاید.

امروز
من طوفانی از فحشم. شاید سرشار از عشق. کینه ای نیست.
 
من کینه ای هستم اما کینه ای در دل ندارم. دیروز شاید ٬ ولی امروز نه...

امروز
روز دیگریست و من .....

نوشته ای طولانی تدارک دیده بودم. پر از گوشه کنایه ها و ایراد گیری های احمقانه ام.
برایت نقلش نمیکنم. چه خوب که دیروز نگفتمشان. امروز هم نمیگویم.
امروز انها حرف های من نیستند. حرف دل من امروز چیز دیگریست.
چیزی که من میگویم و تو نمیشنوی.
 
شاید در زبان تو فقط یک کلمه مترادف با تمام حرف های من باشد . 


 محبت.............