ای بابا عجب دنیا ای یه همه چیش نامربوطه هیچیش به هیچی مربوط نیست .تنها چیزی که این همه اتفاق رو به هم وصل میکنه خداس.خدا  خیلی چاکریم.دیشب یه دوست خیلی عزیز بهم میگفت خدا رو وکیل کن. از اختیارت صرف نظر کن و اختیارتو بده دست خدا .بکنش وکیل خودت.وقتی اینو گفت خیلی با حرفش حال کردم.اما نزدیکای صبح که داشتم دعا میخوندم و فکر میکردم.یاد حرفش افتادم.یاد اینکه قبلا این حرفو خیلی شنیدم درسته با همین کلمه ها نبود اما حرف همین حرف بود.که بسپر به خدا که به امید خدا که راضیم به اونچیزی که رضایت خدا توشه.که هر چی خواست خداست همون درسته. یه دفعه خیلی به نظرم این که خدا رو وکیل خودم بکنم تا از طرف من وکیل باشه و اختیارمو از من بگیره و بجاش هر کاری که خودش حال میکنه با جسم و روحم بکنهدرست و منطقی اومد.
 
  نمیدونم تا حالا چقدر به این موضوع فکر کردین .شاید من تنها آدم کور این دنیا بودم که تا حالا اینو ندیده بودم و نمیدونستم.  اینکه خودت رو و همه چیزت رو بسپری به دست خدا و خدا رو وکیلشون بکنی مثل اینه که ببخشیش به خدا .مثل اینه که در راه خدا قربانیش کنی .فرقی نداره. شاید اصلا بهتر باشه اینطور بگم که من وکالت به خدا نمیدم بلکه وکالتی رو که خدا بهم داده بود تا از این بدن و از این روح که مطعلق به اونه استفاده کنم بهش پس میدم.همونطور که بره یه قربانی رو که اون بهم داده بود با قربانی کردن تو راهش بهش پس میدم.
 
   کلا احساس خوبی دارم این احساس که آدم داره کار درستی انجام میده و جای درستی وایساده احساس خوبیه. فکر کن به یه بازی دعوتت کنن بگن درسته بلد نیستی ولی یاد گرفتن نمی خواد همینجوری قبولت داریم هرچقدرم که بد بازی کنی تشویقت میکنیم و آخرشم میایم با کلی احترام برنده اعلامت میکنیمو بعدشم واست جشن میگیریم. دیگه چی از این بهتر؟ خدا جونم این کارو کرده. فرستادتمون تو این دنیا هرقدر که ما اشتباه میکنیم اون میبخشه و به جاش باهامون کار خوب حساب میکنه آخرشم ما رو وارد ملکوتش میکنه.میدونی در ازاش ازمون چی میخواد؟ فقط میخواد که یادمون نره کی وقتی بازی بلد نبودیم بازیمون داد.همین .یادمون نره که خدا خداست.کار سختیه؟چیز زیادی میخواد؟ تازه قوانین بازی رو هم بهمون یاد میده تازه وسط بازی هم دست حریفو واسمون رو میکنه خلاصه همه جوره پایه یه حال دادنه.نه جون آدو  انصافا اگه یادمون بره خدا رو خیلی بیمرام نیستیم؟ این احساس اطمینان که هر چی میشه بزار بشه آخرش همه چی به نفع ماست چون داور رفیقمونه احساسیه که هیچ جائی و تو بغل هیشکی بجز خدا به آدم دست نمیده.
 
   خیلی خوشم دلم میخواد این شادی و خوشیمو باهاتون تقسیم کنم.نه واسه اینکه دلم براتون بسوزه یا بخوام خیری بهتون برسونم.نه.اصلا اینطور نیست.من این کارو از رو خود خواهی و واسه خودم میکنم.آخه خدا جونم بهم گفته فیضش یه جورا ایه که هرچی تقسیمش کنی بیشتر میشه.اگه اینجوری نبود که من بیمعرفت عمرا یاد شما ها نمی افتادم که.چون میدونم اگه شادیمو از اینکه با خدا ریفیقم به شما نشون بدم رفاقتم با خدا بیشتر میشه و  چیز بیشتری بهم میرسه دارم بهتون میگم.خلاصه بیمرامیه ما رو به با مرامیه این رفیقمون ببخشید .آخه تقصیر خودتونه. سراغ آدم عوضی ای اومدین. خدا به اون با مرامی رو ول کردین اومدین از من توقع مرام دارین.خوب حقتونه که باهاتون بی معرفتی کنم.هیچ دوستی مثل خدا نمیشه هرکی هرچقدرم که هواتونو بخواد داشته باشه بالاخره یه جا ای کم میاره. فقط این رفیق ماست که هیچ وقت کم نمیاره و همیشه پایس.همیشه حوصلتو داره و همیشه خوب درکت میکنه و میشینه هزار ساعت اراجیفتو با دقت گوش میده و آخرشم بهت لبخند میزنه و با محبت بغلت میکنه و ماچت میکنه. بقیه کم میارن. خلاصه از ما گفتن. اگه یه دوست میخوای که همیشه پیشت باشه و همیشه از دستش کاری واست بر یبادو همه جا خرش بره و بتونه پارتی بازی کنه  و آخره بچه با مرام باشه اگه دنبال کسی غیر خدا بری خیلی خری.

:::::::او:::::::

او

   دوئی کی پذیرد؟که در بدو حال

                                       بجز فرد قیوم یکتا٬نبود

جوابه من اینه.میبینیش؟ دوباره بخونش. همینه. همین.

دوئی کی پذیرد؟.موضوع همینه.حق حقه و حقیقت یکیه.وای که چقدر کور بودم تمام این مدت.خدایا شکرت.

  سارا نمیدونم چی شد که فکر کردی باید بهم بگی که روزه یه سکوت بگیرم اما این همون چیزی بود که باید میشنیدم.تو همون چیزیو بهم گفتی که لازم بود بشنوم.

 داشتم با خودم دعا میخوندم.داشتم با خدا جونم درد دل میکردم.بهش گفتم که میخوام روزه بگیرم.که اگه شیطون سمجه من سمج ترم. هم من هم شیطون میدونیم که کی راست میگه پس اون زود تر از من تسلیم میشه.یعنی راستشو بخوای من بیخیال بشو نیستم. اینقدر روزه میمونم تا دلت بسوزه واسمو خودت جواب درستو یه جورا ای زیر زیرکی بهم برسونی که تو این امتحان قبول شم.خلاصه به خدا گفتم که من که اونو ولش نمیکنم انقدر بچه پررو بازی در میارم تا این امتحان تموم شه و خودش جوابمو بده.نمیدونم وقتی داشتم اینارو تو دعام به خدا میگفتم یه دفعه چی شد اصلا انگار که هیچ سوالی نداشتم .همه چیز به نظرم واضح و بدیهی شد یدفه ای.همون شعره که اون بالا نوشتم یادم افتاد .انگار که خدا جوابمو با این شعره داده باشه.کی میدونه که کی راست میگه و کی دروغ میگه؟به چی باید شک کرد و به چی نباید شک کرد؟ کی میدونه؟من اینو یادم رفته بود .اینیرو که خدا اونیه که اینارو میدونه.پس اگه من از خدا بپرسم خدا بهم میگه.موضوع همینه.من از دیگرون پرسیدم. از وایراگ از خودم از شماها از سارا.اشتباهم همین بود باید از خودش میپرسیدم. من ه احمق یادم رفته بود که تا حالاش کی جوابمو داده.تا همین الآنم فقط خدا جوابه سوالامو داده بود اصلا خودش جوابه.چرا کنارش وایساده بودم دیشبو ازش نپرسیدم؟سارا یادته دیشب اومده بود ببینه اگه عقلم اومده سر جاش و میخوام ازش بپرسم جوابمو بده؟دیدیش چه جوری منتظر اینجا وایساده بود و من نپرسیدم؟


  چیزی که نکردید گم٬از بهر چه جوئید؟

                 و اندر طلب گم نشده٬بحرچرائید؟....

    خواهید که بینید رخ٬اندر رخ معشوق

                       زنگار ز آئینه به صیقل بزدائید ...


    معشوق تو همسایه یه دیوار به دیوار

               در بادیه سرگشته شما٬درچه هوائید؟ ..

   گر قصد شما دیدن آن خانه ی جان است !

                        اول رخ آئینه به صیقل بزدائید.



 سارا تو راست میگفتی که باید به درونم نگاه کنم.من داشتم دنبال حقیقت تو اکنکار و کلیسا میگشتم.در صورتی که تاحالا هرچی حقیقت دیده بودم نه کلیسا و نه اکنکار بلکه خود خدا نشونم داده بود.من میخواستم روزه بگیرم تا جوابمو بگشنوم . میخواستم روزه یه سکوت بگیرم شاید بهتر بود یه روزه ای میگرفتم که توش حرفه کسیو نشنوم بجز حرف خدا جونم رو.

        از بهر خدا عش دگر یار٬ مدارید

          در مجلس جانان ٬بدگر٬ کار مدارید

         هرگز بجز آن یار٬ دگر یار٬مگیرید                         

          انکار مجوئید و بدان٬کار مدارید......

         هر وسوسه را بحث و تفکر بمخوانید

         هر گمشده را٬سرور و سالار٬مدارید



قربون همتون.سارا خیلی چاکریم .اگه نگفته بودی دوباره روزه یه سکوت بگیرم شاید حالا حالا ها سرمو بالا نمگرفتم تا ببینم کی من از شونه هام گرفته و داره جلو میبره.کی منو رو دوشش گذاشته و داره میبره.

        

عشق

در میان رقص مار شعله ها

من به خود می پیچم

ای فریاد
می سوزد تنم

با سری آتش گرفته

 رو به درگاه تو می آرم

تا که خود را بر دره درگاه خوشرنگت بیاویزم

ای تو درگاهت سرور آسمان...

گر تو میخواهی بسوزم

من چه نامردم اگر از شعله برخیزم