و او
با من٬و من
بی دست
به سوی قله می رفتیم
که او
از چوبدست خود
شکایت کرد
من بی دست
دو پای چوبی خود را
به او دادم
و خود
با سینه٬با دندان
به سوی قله می رفتم
واو
لعنت کنان از کوه می ترسید
و من
بر قله ام اکنون
و او را خوب می بینم
که پای چوبی من را
به قعر دره می کوبد
تقدیم به دوست عزیزم آهو .
این شعر رو برای تو میگم خیلی برات ناراحتم .ما با هم شروع کردیم ای کاش همدیگرو تنها نمیزاشتیم.
آدونیس