تو این مدت که نطقمون کور شده بود یه عآلمه اتفاق عجیب افتاده که میخاسم براتون بگم اما فعلا فقط عجیب ترین و جدید ترینشو میگم.
من دیشب (جمعه) بالاخره بعد از یه قهر طولانی با کلیسا رفته بودم کلیسای ربانی تا با یکی از برادرا که مسئول کلاساس صحبت کنم که اگه بشه یه شبان برام تعئین کنن. واسه همین اخره مراسم منتظر شدم تا برای اونا ای که مونده بودن برای دعا دعا بخونه تا منم برمو باهاش حرف بزنم٬ اما...............
وقتی منتظر بودم دیدم هرکی رو که واسش دعا میخونن کم کم به پشت رو زمین میخوابه و اخرای دعا رو وقتی ولو شده براش میخونن که مثلا تاثیر ئعا بوده که اینجری منقلبشون کرده که نمی تونن سرپا وایسن و به خودم گفتم اگه واسه من یه وقتی دعا بخونن اصلا از این فیلما نمیام .
چشمتون روز بد نبینه یک دفعه نمیدونم چی شد که واسه من دعا کرد یکی از برادرا من فقط دیدم دستش رم سرمه و از تموم حرفاش فقط شنیدم یا عیسی یه مسیح بعد یه دفعه از پشت افتادم و همونجوری رو زمین خشکم زد اما احساس خوبی داشتم البته دعا رو نمیشلیدم اما چند بار که به زور چشمامو وا کردم دیدم که دارن برای من دعا میکنن من فقط حرکت لبها رو دیدم .داقا کف کردم من اصلا برای دعا نرفته بودم .خیلی شکه شدم یه چند دقیقه ای بعد از اینکه دعا تموم شد و نمیدونم چه جوری رو صندلی نشستم همونجوری تو سالن نشستم و سعس کردم بفهمم چی شده که البته فایده ای نداشت آخرشم یکم با خودم تمرین حرف زدن بدون لکنت کردمو در مورد شبان و کلاس با مسئولش صحبت کردم اما خینی شککه شدم.
اصلا انتظار این اتفاق ها رو نداشتم.اما الان خیلی خوشحالم از بعد از اون دعا خیلی بیشتر احساس آرامش میکنم.