و او
با من٬و من
بی دست
به سوی قله می رفتیم
که او
از چوبدست خود
شکایت کرد
من بی دست
دو پای چوبی خود را
به او دادم
و خود
با سینه٬با دندان
به سوی قله می رفتم
واو
لعنت کنان از کوه می ترسید
و من
بر قله ام اکنون
و او را خوب می بینم
که پای چوبی من را
به قعر دره می کوبد
تقدیم به دوست عزیزم آهو .
این شعر رو برای تو میگم خیلی برات ناراحتم .ما با هم شروع کردیم ای کاش همدیگرو تنها نمیزاشتیم.
آدونیس
سلام
ببخشید عالیجناب آدونیس عزیز
شما خودتون هستین ؟؟؟؟؟؟؟
...
اجازه می دین این حقیر عادی تو یه وبلاگ عادی یه لینک ناقابل عدی براتون بذاره ؟؟؟؟؟؟؟
سربلند بمانی و ایرانی
نمیدونم شاید واقعاً حق با تو باشه. شایدم من تو این موارد زیادی خنگم. اما یک چیز رو میدونم که ما از بحث کردن گریزی نداریم. اما تو جواب سوالاتت رو از کسائی میپرسی که هیچ اعتماد و ایمانی بهشون نداری. درحالیکه حتی زمانی که از مسیح سوالاتی رو میپرسیدند اون با استفاده از روح خدا جواب سوالات رو میداد. بهتر نیست تو هم جواب سوالاتت رو از همون روح بگیری؟؟؟؟؟؟؟؟ نه از من کودن خنگ.....
من هم انسانم و جاهائی هست که اشتباه کنم. من از بحث فرار نمیکنم. لذت میبرم اما ایکاش در حد فهم و درک من کودن ازم سوال کنی....
سلام -شعر قشنگی بود - راستش حالم خوب نیست مگر نه برات چیزی می نوشتم-موفق باشی - خدانگهدار
سلام .خیلی زیبا بود .پشتکار اولین اصل موفقیت است
سلام برادر عزیزم ...حالتون خوبه ؟ اومدم احوالی بپرسم و بگم که چرا دیگه به این خواهرت سری نمیزنی ؟؟؟ در ضمن نوشته زیبا ی شما راهم خوند م....خداوند شما را هر روز ا ز نو با روح مقدسش پر کند ...امین